جدول جو
جدول جو

معنی خره سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

خره سنگ
(خَ رَ / رِ یِ سَ)
سنگهایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 37)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پاره ای از سنگ، یک تکۀ سنگ، پارسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسنگ
تصویر خرسنگ
سنگ بزرگ ناهموار و ناتراشیده، به ویژه سنگ عظیمی که در بناهای باستانی به کار رفته است، کنایه از مانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سنگ
تصویر درم سنگ
چیزی که به وزن یک درم باشد، وزن یک درم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاره سنب
تصویر خاره سنب
چیزی که می تواند سنگ خاره را سوراخ کند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ سَ)
دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 36 هزارگزی جنوب خاوری صالح آبادو سر راه سرخس به جنت آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُرَ / رِ سَ)
نوعی از عقیق سیاه و سپید که مخصوصاً در عربستان یافت می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُدَ / دِ سَ)
مردارسنگ. مردارسنج. مرداسنج. مرداسنگ. رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی از دهستان دیگلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23500گزی جنوب هوراند و 3هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 301 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسۀ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ زَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 70 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آغاجاری، با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفه طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی شمال باختری دورود و کنارراه مالرو میراحمدی به لبیان بالا. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هََ)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان. واقع در 45هزارگزی شمال باختری رفسنجان به بافق. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رِ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است. حدود آن: از شمال به دهستان رهال و قطور، از جنوب به چهریق و حومه سلماس، از خاور به حومه سلماس و از باختر به مرز ایران و ترکیه محدود می باشد. کوهستانی و معتدل است. از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 2680 تن سکنه دارد. ده های عمده آن عبارتند از: اوریان، چهارستون، وردان، سیلاب و سره. نام دهستان از نام طایفۀ کره سنی گرفته شده و مرکز آن قریۀ سیلاب می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 16 هزارگزی شمال ذهاب و 3 هزارگزی تپانی. موقع جغرافیایی آن دامنه و گرمسیر و مالاریایی است. سکنۀ آن 80 تن. آب آن از رود خانه دله شیر و محصول آن غلات، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
خاکه سنگ. قطعات ریز سنگ. قطعات شکستۀ سنگ که برای زیرسازی زمین و جادۀ اسفالته بکار برند
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ سَ)
دهی از دهستان بیضا در بخش اردکان شهرستان شیراز است که در هفتادویک هزارگزی جنوب خاوری اردکان و دوهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 161 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و چغندر است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
سنگ خاره. سنگی که از جنس خاره باشد. صخره. صخرۀ صّماء:
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندرآن جای تنگ.
فردوسی.
بکشتند چندان در آن خاره سنگ
که از خون زمین گشت پشت پلنگ.
فردوسی.
بسوزد بر ایشان دل خاره سنگ
که نام بزرگی درآمد به ننگ.
فردوسی.
ز بیم عقابان پولادچنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ.
نظامی.
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
که آورده چون سبزمینا برنگ.
نظامی.
دوکبک دری دید بر خاره سنگ
به آئین کبکان جنگی بجنگ.
نظامی.
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پر خار و پرخاره سنگ.
نظامی.
چو بر پشتۀ خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره بتنگ آمدم.
نظامی.
بچندین سر تیغالماس رنگ
نسفتند چون سنگی از خاره سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرده گیر. نکته گیر
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ سُمْبْ)
چیزی که خاره را سوراخ کند. ثاقب الحجر
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری چگینه بالا. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 25 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
اکسید - دو ظرفیتی سرب متبلور یا پرو تواکسید سرب میباشد - اگر این اکسید دو ظرفیتی بی شکل باشد - یعنی متبلور نباشد - ماسیکو نام دارد ولی پس از ذوب و سرد شدن متبلور میگردد وبنام لیتارژ یا مردار سنگ نامیده میگردد. مردار سنگ بصورت ورقه های کم ضخامت نارنجی یا زرد و یا قرمز متبلور میگردد. مردار سنگ در نقاشی بعنوان یکی از خشک کننده های رنگهای روغنی مصرف میشود و همچنین آنرا در پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی و سایل پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی وسایل پزشکی در ترکیب برخی صابونهای طبی مصرف میکنند و نیز در برخی صنایع از جمله کوزه گری جهت تهیه لعاب روی کوزه ها مورد استعمال دارد ولی همیشه بسبب داشتن سرب در ترکیبش جزو مواد سمی است و حتی ظروفی که بوسیله مردار سنگ لعاب داده میشوند باز هم بکار بردن آنهاجهت حفظ مواد غذایی و خوراکی خالی از خطر نیستند لیتارژ مردار سنج مردار سنج
فرهنگ لغت هوشیار
سنگهایی کم و بیش درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچکترند. بطور متوسط ابعاد آنها از یک گردو بزرگتر و از یک انار متوسط کوچکتر است. قلوه سنگ ها بر اثر چسبندگی با یک خمیر آهکی سنگهای جوش را به وجود می آورند، قطعه ای سنگ نتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی آذرین از دسته سنگهای سماکی که دارای بلورهای فلدسپات و پیروکسن و گاهی میکای سیاه و آمفیبول میباشد سنگی است که در موقع لمس زبر است و بگل پخته شباهت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره سنگ
تصویر پاره سنگ
پارسنگ پاسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست از شاخه بند پاییان از رده سخت پوستان دارای چنگالهای بلند که در آب زندگی کند و در خشکی هم راه رود و بیک پهلو حرکت نماید پنجچا سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسنگ
تصویر خرسنگ
سنگ بزرگ نتراشیده و ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته سنگ
تصویر تخته سنگ
((~. سَ))
سنگ بزرگ با سطح هموار
فرهنگ فارسی معین
سنگ زیرین آسیا، سنگی که روی آن ادویه سایند
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی نزدیک روستای نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
محلی در هفت تن از توابع لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
په سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ زیرین آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ پران، فلاخن
فرهنگ گویش مازندرانی